امروز:29 آذر 1403

َشعر ایرج میرزا (حکیمانه و اندرزده)

در این مطلب شعری از  ایرج میرزا را اماده کرده ایم تا کمی ان سوی ایرج میرزا و حکیمانه سخن گفتن ان را هم در ذهن مخطبان بیفکنیم.اگر که شنیده یا دیده باشید این شاعر از مسائل جنسی بسیار سخن گفته است اما در این شعر می تونید ایرج میرزا دیگری را نظاره کنید.

 

 

روزگار تو دگر گردد و کار تو دگر
که ز روز بد تو بر تو شدم یاد آور

 

ای تو در دیده ی من ابهی من نور بصر
همه اعضایت تغییر کند پا تا سر

 

نه دگر مدح کند کس لب لعلت به شکر
نه دگر ماند قد تو به سرو کشمر

 

چشمت آن چشمست اما نبود چون عبهر
سینه ات سینه ی قلبست ولی کو مرمر ؟

 

خار آهن نکند دفع هجوم از سنگر
نه دگر کس به هوای تو ستد در معبر

 

که تو باز ایی و برخیزد و گیردت به بر
خادم و حاجب او عذر تو خواهد بر در

 

پیش کاین مو به رخت چون مور آرد لشکر
طفل باهوش نه خود رای بود نه خود سر

 

آخر حال ببین ،‌ عاقبت کار نگر
در هتل ها نتوان برد همه عمر به سر

 

این شرافت را از سلسله ی خویش مبر
فکر آن باش که سال دگر ای شوخ پسر

 

و بسته به مویی است ز من رنجه مشو
بر تو این موی بود اقرب من حبل ورید

 

موی آنست که چون سرزند از عارض تو
نه دگر وصف کند کس سر زلفت به عبیر

 

نه دگر باشد روی تو چو ماه نخشب
گوشت آن گوشست اما نبود همچو صدف

 

طره ات طره پیشست ولی کو زنجبر ؟
همچو این مو که کند منع ورود از عشاق

 

نه دگر کس ز قفای تو فتد در کوچه
آنکه بر در بود امسال دو چشمش شب و روز

 

سال نو چون بهع در خانه ی او پای نهی
نه کم از موری در فکر زمستانت باش

 

من تو را طفلک باهوشی انگشاته ام
گر جوانیست بس ، از خوشگذرانیست بس است

 

در کلوپ ها نتوان کرد همه وقت نشاط
تو به اصل و نسب از سلسله ی اشرافی

 

منبع:irajmirza-sher.blogfa.com